به که دل باید بست ؟

کمی از روزها

به که دل باید بست ؟

کمی از روزها

به بهترین امید وا ر باش

هر گز ریسمان امید را رها مکن

وقتی احساس می کنی که دیگر تاب تحمل نداری،

جا دوی امید است که به تو نیروی ادامه راه می دهد.

اعتماد به نفس را هر گز از دست مده،

تا آن زمان که باور کنی توانایی،

دلیلی داری تا بکوشی.

هر گز مهار شاد زیستن خود را  به دست دیگری مده،

بر آن چنگ بزن،

آنگاه همواره در اختیارت خواهد بود.

این ثروت مادی  نیست که پیروزی یا شکست را رقم می زند.

پیروزی یا شکست در چگونگی  احساس ما نهفته است.

احساس ماست که ژرفای حیات مان را نشان می دهد .

روا مدار که لحظه های نا خو شایند بر تو چیره گردند .

صبور باش و ببین که آنها در گذرند...

 

قهر

زن سر شار از خشم در را کو بید و رفت

عطرش را در سر سر ای خانه جا گذاشت و رفت

نیمکتهای سبز و زرد بلوار

جفتهای نا جور را

پشت سر گذاشت و رفت

 میدان ولی عصر در ازدحام

زن دیگر مغا زه ها را دوست نداشت

پیرا هن گلی و گو شواره طا ووسی پشت ویترین را

دیگر دوست نداشت

رهگذری در گوش زن نجوا کرد

دست زن در هوا چر خید

دنیا دور سرش چر خید

لباس گلی ، گو شواره طا ووسی

نجوای هر زه رهگذر را تف کرد

 و به سوی خانه دو ید...

بر سینه فشرد یک نان گرم بر بری

با معنای یک سلام گرم خانگی

یک زنگ مداوم  ، یک در کو فتن پی در پی

آیا ... در به روی پا شنه خواهد چرخید؟

 

 

 

این را هم اضافه کن!

سالها پیش

وقتی جوان بودم

او روزی از روی صندلی بلند شد

و به من گفت: (( دوستت دارم))

زمان ! ای دزد ی که همه چیز های  شیرین

را ا ز آن خود می کنی

این را هم  به فهر ست خود اضافه کن!

هر چند حالا خسته و غمگینم

و سلامت و قدر ت از و جود من رفته است،

اما نگو پیرم!

 این را هم به فهر ست خود اضافه کن!

او روزی به من گفت : (( دوستت دارم ))!

 

لحظه دیدار

لحظه دیدار نزدیک است.

باز من دیوانه ام، مستم.

باز می لر زد دلم ، دستم.

باز گویی در جهان دیگری هستم.

 

های! نخراشی به غفلت صورتم را، تیغ!

های! نپر یشی صفای زلفم را ، دست !

و آبرویم را نر یزی ، دل!

ــــ ای نخورده مست ـــ

لحظه دیدار نزدیک است.

 

شعری از اخوان ثا لث