به که دل باید بست ؟

کمی از روزها

به که دل باید بست ؟

کمی از روزها

عرضی نیست

بی سبب شاید

ولی

 این است

که هست

زندگی

با هر نفس

بر گونه ام سر می خورد

در دل یک بی سبب

بی مر سبب

بر می خورد

می شود دریا تنم

با دلم

در می خورد....

 

 

عاشق

به نیمه شب

صدای خنده ات می آمد.

پنجره را گشودم:

برف می بارید.

*

با صدای باد

عر یان شد درخت.

عاشق بود مگر درخت؟

*

خیال تو

بر هنه ام می کند.

*

گفتم اگر بیایی

خوابم را با تو قسمت می کنم

نیا مدی و دیگر خواب هم نمی بینم.

*

میان برف و تمنا

سکوت روشن

حضورت،

ژرف و نا روشن.

بمان

 

می گویم بمان!

 می گویم برای دل من و آویشن های یک روزه بمان!

بمان و وقتی که باران ظهر اردیبهشت

بر مزارع گندم نازل می شود

در دستهایم که به کمر گاهت پرواز کرده

اعتماد جهان را حس کن!

روز ها خواهد گذشت واز چهره های ما

که باد را در زمزمه ها آب می کردند-

چیزی نخواهد ماند

جز شیشه های خالی عطر

و مدفوع کلاغی بر عکس یادگاریمان.

 

ومن همچنان می گویم بمان!

اگر که هنوز کسی در صدای کفش ها

نخواسته حرکت جوهری را ببیند

در او چیزی از حضور تو می رقصد

نگاه کن!

برای من و شرافت گر یان بمان!