به که دل باید بست ؟

کمی از روزها

به که دل باید بست ؟

کمی از روزها

نگاه منتظر

آخرین دلیل

بی دلیل و بی بهانه رفت

و زن هنوز او را دوست داشت

  هزار فصل پشت پنجره بارید

و زن هنوز او را دوست داشت

بی دلیل...

شاید به خاطر آخرین دلیل

اسبی امد بی سوار

زن  در کنار  پنجره آه شد!...

صدای تو

صدای تو چون آبشار

در من فرو ریخت

و بر گهای خفته را

 بیدار کرد

و شاخه های شکسته را

با خود برد...

دیدار

یک دنیا حرف یک نفس وقت

رویای گمشده ام را از چهار گوشه لیوانت می نوشم

دیدار ها تازه شد حرف ها زده شد

تو می روی...

از تو یک غبار

از من رد چهار بوسه پنهانی

به روی لیوانت!

عشق نا مر ئی

عشق خیس شدن دو دلدار زیر باران نیست

عشق این است که من چترم را روی دلدار بگیرم

و  او نبیند

      نبیند و هر گز نداند  که چرا

در زیر باران  خیس نشد ....