به که دل باید بست ؟

کمی از روزها

به که دل باید بست ؟

کمی از روزها

از زمستان تا بهار

آن چنان دل شکسته و پا شکسته

آن چنان شوریده دل

و دیوانه بودم که

"دلم در این دنیا

فقط هوای تو راکرده بود و بس"

ابتدای کوچه برف می بارید

انتهای کوچه از من جوانه رویید

از زمستان تا بهار

فقط یک دیدار فاصله بود

فقط یک دیدار !...

خالی ازانتظار

نه شعری می خواهم

نه شوری

نه کاخی می خواهم

نه کوخی

خالی از انتظار

پنجره را می بندم

فصلهای بی معنی را دیگر نمی خواهم

برایم گریه کن

دیگر نمی توانم ترا بنویسم .

 

 

شک

چه لازم است بگویم

که چه مایه می خواهمت ؟

چشمان ات ستاره است و

دل ات شک.

***

جر عه ای نوشیدم و خشکید ..

در یا چه ی شیرین

با آن عطش که مرا بود

بر نمی آمد ،

می دانستم.

چه لازم بود بگویم

که چه مایه می خواستم اش ؟