زن سر شار از خشم در را کو بید و رفت
عطرش را در سر سر ای خانه جا گذاشت و رفت
نیمکتهای سبز و زرد بلوار
جفتهای نا جور را
پشت سر گذاشت و رفت
میدان ولی عصر در ازدحام
زن دیگر مغا زه ها را دوست نداشت
پیرا هن گلی و گو شواره طا ووسی پشت ویترین را
دیگر دوست نداشت
رهگذری در گوش زن نجوا کرد
دست زن در هوا چر خید
دنیا دور سرش چر خید
لباس گلی ، گو شواره طا ووسی
نجوای هر زه رهگذر را تف کرد
و به سوی خانه دو ید...
بر سینه فشرد یک نان گرم بر بری
با معنای یک سلام گرم خانگی
یک زنگ مداوم ، یک در کو فتن پی در پی
آیا ... در به روی پا شنه خواهد چرخید؟
سالها پیش
وقتی جوان بودم
او روزی از روی صندلی بلند شد
و به من گفت: (( دوستت دارم))
زمان ! ای دزد ی که همه چیز های شیرین
را ا ز آن خود می کنی
این را هم به فهر ست خود اضافه کن!
هر چند حالا خسته و غمگینم
و سلامت و قدر ت از و جود من رفته است،
اما نگو پیرم!
این را هم به فهر ست خود اضافه کن!
او روزی به من گفت : (( دوستت دارم ))!
لحظه دیدار نزدیک است.
باز من دیوانه ام، مستم.
باز می لر زد دلم ، دستم.
باز گویی در جهان دیگری هستم.
های! نخراشی به غفلت صورتم را، تیغ!
های! نپر یشی صفای زلفم را ، دست !
و آبرویم را نر یزی ، دل!
ــــ ای نخورده مست ـــ
لحظه دیدار نزدیک است.
شعری از اخوان ثا لث
وقتی که آسمان خا کستری می شود
و نور خانه دلگیر و غمگین است
آنجا که تو هم نیستی
تا به حر فهای دل گر فته گوش کنی
دیگر چه فا یده
که در جزوه ه و رساله ها
به دنبال مفهوم زندگی بگردم
صدای باد می آ ید
نه به معنای شا عرانه اش
حا ضر م قسم بخورم
که صدای باد را بار ها و بار ها شنیده ام
باد زمز مه می کند
هر آ نچه را که تو نمی خواهی بدانی
و یا آ نچه می دانی
و نمی خواهی دو باره تکرار کنی
اینجا آسمان تیره اش
قلب را می فشا رد
صدای باد
برای تو از چیز هایی می گوید
که نمی خواهی بدانی
و صدای زنگ کلیسا هایش
به تو می گوید که دوباره
یه روز دیگر از این عمر رفته است
و فردا ....
باز هم آ سمان همین رنگ است .