می شد از بودن تو
عالمی ترانه ساخت
کهنه ها را تازه کرد
از تو یک بهانه ساخت
با تو می شد که صدام همه جا رو پر کنه
تا قیامت اسم ما قصه ها رو پر کند
اما خیلی دیر دونستم
تو فقط عروسکی
کور و کر بازیچه ی باد
مثل یک باد بادکی
دل سپردن به عروسک
منو گم کرد تو خودم
تو رو خیلی دیر شنا ختم
وقتی که تموم شدم
نه یه دست،رفیق دستهام
نه شریک غم بودی
واسه حس کردن دردام
خیلی خیلی کم بودی
توی شهر بی کسی هام
تو رو از دور می دیدم
تا رسیدن به تو افسوس
به تباهی رسیدم
شهر بی عابر و خالی
شهر تنهایی من بود
لحظه شناختن تو
لحظه تموم شدن بود
مگه میشد از عروسک
شهر عاشقونه ساخت
عاشق چیزی که نیست شد
رو دریا خونه ساخت...
سلام
سلامی به گرمی دلها
وبلاگ شما زیبا بود
به من یسر بزنید