از تو
از مهر تو
لبریز شدم
انگار جر عه جرعه
نوشیدمت به عشق
با تو انس گر فته ام
و لحظه ها
بی ملال
و نا اشنا شدند....
هرگز به یاد ندارم دگر
غیر تو خاطرهای در خیال خویش
آنقدر مست و پر از خواب گشته چشم
چونان غریبه ای شدم در نگاه شهر
خنده در آینه جاری شده است
قدر روز و شب و مهتاب را
می دانم
و نسیم
مثل دستهای تو
نوازشگر من
تو مرا
عشق مرا
باور کن
کا ین اولین و آ خرین باور است مرا
قلبم
کلامم
و دستهایم
برای توست
هر چند که دورند
دراین لحظه های چند
تو فقط می دانی
گونه هایم
گرمند
آتش عشق تو
در پیکر من
دیر پا خواهد ماند....
از سحر منصورـــــــــــــ