بمان

 

می گویم بمان!

 می گویم برای دل من و آویشن های یک روزه بمان!

بمان و وقتی که باران ظهر اردیبهشت

بر مزارع گندم نازل می شود

در دستهایم که به کمر گاهت پرواز کرده

اعتماد جهان را حس کن!

روز ها خواهد گذشت واز چهره های ما

که باد را در زمزمه ها آب می کردند-

چیزی نخواهد ماند

جز شیشه های خالی عطر

و مدفوع کلاغی بر عکس یادگاریمان.

 

ومن همچنان می گویم بمان!

اگر که هنوز کسی در صدای کفش ها

نخواسته حرکت جوهری را ببیند

در او چیزی از حضور تو می رقصد

نگاه کن!

برای من و شرافت گر یان بمان!