به که دل باید بست ؟

کمی از روزها

به که دل باید بست ؟

کمی از روزها

زندگی یک ترانه قدیمی است

ترانه ای که هر روز با امید بسیار آن را می سراییم

زندگی یک ترانه دلنشین و صمیمی است وقتی می خندی من طنین این ترانه زیبا را  می شنوم

وقتی گریه می کنی من برق زندگی را در اشکهایت می بینم

دیروز کسی از من پرسید زندگی چیست یک کوهستان پر ابهت یک رود پیچا پیچ

یک باغی پر از شعله های سوسن و اقاقی گفتم پدرم می گوید زندگی دری است

که به سمت دوست گشوده می شود ...

من می گویم زندگی یعنی تو ...

وقتی تو حرف می زنی ترانه زندگی به گوش همه گیاهان و آبها می رسد وقتی ..

تو نگاه می کنی سنگهای فرسوده و سیاه هم نورانی می شود و لب به آواز باز می کند.

زندگی یک ترانه قدیمی است که ما هر روز آن را در دفترچه یاداشت مان

کنار کلمه عشق می نویسیم... 

به که دل باید بست؟

به که شاید دل بست ؟

سینه ها جای محبت همه از کینه پر است.

هیچکس نیست که فریاد پر از مهر تو را  -

گرم پاسخ گوید .

نیست یک تن که در این راه غم آلوده ی عمر-

قدمی راه محبت پوید .

*

خط پیشانی هر جمع خط تنهاییست

همه گلچین گل امروزند  ـ

*

به که دل باید بست ؟

به که شاید دل بست ؟

نقش هر خنده که بر روی لبی می شکفد ـ

نقشه یی شیطانیست

در نگاهی که تورا وسوسه عشق دهد ـ

حیله یی پنهانیست.

به که دل باید بست ؟

به که شاید دل بست؟

...

در بهارم اما

دل من

در تب و تاب یک

خزان

 می سوزد...

من که روزی اشک خواهم ریخت

بگذار امشب

که دلم پر از طپش عشق است

ودر گوشم

پر از سکوت کلمات مهربانی است

گریه سر دهم

بگذار بغض هایم را

که تلخند

به شیرینی

گریه بیارایم

واز باران چشم هایم

رنگین کمان بسازم

بگذار که همه جا پر از رنگ شود

رنگی برای دل رنگ باخته ام

برای صورت رنگ پریده ام

برای ابعاد هندسی نقاشی خاطراتم

چقدربا شعر قلم زده ام

چقدر همراه پرنده پریده ام

چشم باز می کنم

در چهار راه حقیقت

باز به درختی تکیه داده ام

و خیال پرواز را

با خود پر واز عوضی گر فته ام

آن کبوتر کجا

ومن کجا

از بس در جا زده ام

جای پایم روی اسفالت های خیابان سوت و کور

حکاکی شده اند

تو به من می خندی

من که به درختی تکیه داده ام

و رنگین کمان گریه ام

خیابان را نقاشی کرده است

من به خود می آیم

از خنده های تو ...

من که یک روز گریه خواهم کرد

چرا از امروز شروع کنم

بگذار بخندم ، به بلندی قهقهه های تو

من که درونم پر از پوزخند است

به زندگی ...

وبر لبم هزاران لبخند را

برای روز دیدار او

به امانت گذاشته ام

اما بعد از اینکه گریستی و خندیدی

چه خواهد ماند

شاید یاد خنده ها و یاد گریه ها

و شاید دوباره گریستن ها

من که روزی گریه خواهم کرد ...

بگذار بگریم ، بگذار بگریم